اين ماه، عادتم شده در وا نمیكنم
از پشت شيشه، برف تماشا نمیكنم
از ترس زرد بودنشان پشت پنجره
يك لحظه هم نگاه به گلها نمیكنم
اين روزها از آينهها طفره میروم
با حرفهاي راست مدارا نمیكنم
بيرون از اين اتاق مكرّر نرفتهام
پرواز از اين قفس به تماشا نمیكنم
در كفشهام شوق خطر خاك میخورد
پای سفر ندارم اگر پا نمیكنم
چندیست نامههام بدون نشانیاند
حتي خودم خودم را پيدا نمیكنم
اين ماه، باورم شده در خانه نيستم
گيرم كه زنگ هم بزنيی، وا نمیكنم
مهدی_فرجی