دست به دست مدعی شانه به شانه میروی
آه که با رقیب من جانب خانه میروی
بی خبر از کنار من ای نفس سپیدهدم
گرم تر از شرارهی آه شبانه میروی
من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه میروی
در نگه نیاز من موج امیدها تویی
وه که چه مست و بیخبر سوی کرانه میروی
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه میروی
حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه میروی؟
شفیعی_کدکنی