من و تو ، توی خیــابانی و باران... مثلأ
خلوتِ دنجـی و یک گوشۀ دالان... مثلأ
من و یک ، سیر تماشای تو کردن ، آرام
بی سخن از لب و گیسوی پریشان ، مثلأ
تو به من، فکرنکن... من به لبت فکرکنم
فکر بدنیست که... نه بیشتر ازآن ، مثلأ
تو بگویی که چه سیگار تو بدبوست ولی
من بگویم نَفَست ، قمصرکاشان ... مثلأ
تو بپرسی : چه کسی توی خیالت داری
؟ من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن،مثلأ
بغض کردم که مگر می شود آیا روزی
من و تو، توی خیابانی و باران ، مثلأ
فرج_اله_بیدختی