تنم تابوت غمگینی که جانم را نمیفهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمی فهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست میگرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دل رنگین کمان در اوج هم گهگاه میگیرد
دل بی دردها قوس کمانم را نمیفهمد
دلم تنگاست و میگریم ، دلم تنگاست و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی فهمد
که من اشکم ، که من آهم، که من یکدرد جانکاهم
که ساقی بغض تلخ استکانم را نمیفهمد
چنان درآتش غم سوخته جانم که میدانم
پساز مرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
ترانه_جامهبزرگی