نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: شعر

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152

    شعر

    فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
    دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگددونه دونهددونه دونهزین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند ددونه دونهددونه دونهوان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت ددونه دونهاز پیش و پس قافله ی عمر میندیشددونه دونه گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت ما همچو خسی بر سر دریای وجودیمدریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت رفتی و فراموش شدی از دل دنیاددونه دونهچون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت ددونه دونهرفتی و غم آمد به سر جای تو ای دادددونه دونهددونه دونهددونه دونهبیدادگری آمد و فریادرسی رفت ددونه دونهاین عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ستدودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152
    بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
    ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟

    بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
    ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را

    ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
    ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را

    کِی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
    که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را

    مباد روزی چشم من ای چراغ امید
    که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را

    دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
    مگر صبا برساند به من هوای تو را

    چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
    که هیچ کس نتواند گرفت جای تو راز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
    که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را

    سزای خوبی نو بر نیامد از دستم
    ددونه دونه
    زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را
    ددونه دونه
    به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
    کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را
    ددونه دونهددونه دونه
    ددونه دونهددونه دونه
    به پایداری آن عشق سربلندم قسم
    که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152
    برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیستگویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیستآزادی و پرواز از آن خاک به این خاکجز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیستاین قافله از قافله سالار خراب استاینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیستتا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویشدیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیستدر پی خویشم ، به تو بر می خورم اماآن سان شده ام گم که به من دسترسی نیستآن کهنه درختم که تنم زخمی برف استحیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیستامروز که محتاج توام ، جای تو خالیستفردا که می آیی به سراغم نفسی نیستدر عشق خوشا مرگ که این بودن ناب استوقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152
    غوان شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروز؟

    آفتابی ست هوا؟

    یا گرفته است هنوز ؟

    من در این گوشه که از دنیا بیرون است

    آفتابی به سرم نیست

    از بهاران خبرم نیست

    آنچه می بینم دیوار است

    آه این سخت سیاه
    که چو بر می کشم از سینه نفس

    نفسم را بر می گرداند

    ره چنان بسته که پرواز نگه

    در همین یک قدمی می ماند

    کورسویی ز چراغی رنجور

    قصه پرداز شب ظلمانیست

    نفسم می گیرد

    که هوا هم اینجا زندانی ست
    آنچنان نزدیک است

  5. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152
    هر چه با من اینجاست

    رنگ رخ باخته است

    آفتابی هرگز

    گوشه چشمی هم

    بر فراموشی این دخمه نینداخته است

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده

    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

    یاد رنگینی در خاطرمن

    گریه می انگیزد

    ارغوانم آنجاست


    ارغوانم تنهاست

  6. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152
    چون دل من که چنین خون آلود

    هر دم از دیده فرو می ریزد

    ارغوان

    این چه رازیست که هر بار بهار

    با عزای دل ما می آید؟

    که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

    وین چنین بر جگر سوختگان

    داغ بر داغ می افزاید؟

    ارغوان پنجه خونین زمین

    دامن صبح بگیر

    وز سواران خرامنده خورشید بپرس

    کی بر این درد غم می گذرند ؟ بامدادان که کبوترها

    بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند

    جان گل رنگ مرا

    بر سر دست بگیر

    به تماشاگه پرواز ببر

    آه بشتاب که هم پروازان

    نگران غم هم پروازند

    ارغوان بیرق گلگون بهار

    تو برافراشته باش

    شعر خونبار منی
    تو بخوان نغمه ناخوانده ی من

    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
    هوشنگ ابتهاجیاد رنگین رفیقانم را

    بر زبان داشته باش

    ارغوان خوشه خون

  7. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-16-2015)

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.152
    ند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
    وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
    گر سوختنم باید افروختنم باید
    ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
    صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
    تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم
    چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
    صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
    برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
    وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
    چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
    چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
    ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
    زندان شب یلدا بگشایم و بگریزمند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
    وین آتش خندان را با صبح برانگیزمگر سوختنم باید افروختنم باید
    ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
    صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
    تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم
    چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
    صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
    برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
    وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
    چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
    چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزمند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
    وین آتش خندان را با صبح برانگیزمگر سوختنم باید افروختنم باید
    ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
    صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
    تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم
    چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
    صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
    برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
    وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
    چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
    چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
    ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
    زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
    ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
    زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن