چادرش کنار رفت ، پیرزنی سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهرهاش نمایان کرده بود با چشمان کمفروغش نگاهش را ب صورتم دوخت ، کمی این پا و آن پا کردم و به ناچار پرسیدم مادر جان سبب حال ناخوشت چیست؟ از خدا خواسته لب به زبان گشود: همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشان کسی هستند اما از پس نگه داشتن من بر نمی ایند.....
پیرمرد کمی به فکر فرو رفت با خود گفت خدایا من همه چیز در زندگی داشتم و اما هیچگاه فکر نمیکردم انسان های ضعیف و بدبختی این چنینی بر روی زمین وجود داشته اند.. خدا من شرمنده ام که ثروتم باعث شده بود هیچ چیزی غیر از خودم را نبینم ..........
مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .