اه اي زندگي منم که هنور .... با همه پوچي از تو لبريزمم
اه اي زندگي منم که هنور .... با همه پوچي از تو لبريزمم
ميمکم با وجود تشنه ي خويش .... خون سوزان لحظه هاي. ترا.....انچنان از تو کام ميگيرم.......تا بخشم ارم خداي ترا
اگر به خانه ي من امدي براي من اي مهربان چراغ بياو ر ويک دريچه تا ار به ازدحام کوچه ي خوشبخت بنگرم![]()
مرگ من روزي فرار خواهد رسيد................روزي از اين تلخ و شيرين روزها![]()
اه شايد عاشقانه م نيمه شب .... گل به روي گور غمناکم نهند![]()
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردیبه بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
گر پادشاه عالمی
باز هم گدای مادری
در کتاب چهار فصل زندگي ..... صفحه هايش پشت سر هم ميروند![]()