انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند ...
تنهایی من عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد.
در گلوی من ابر کوچکی ست
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم
گریه...
کم کند
مژگان عباسلو
از بهار تقويم مي مانداز من
استخوانهايي كه تو را دوست داشتند.
تصويرت را در آب ديدم
تو رفتي
من به دنبال رودخانه راه افتادم