نمایش نتایج: از 1 به 10 از 24

موضوع: اشعار احمد رضا احمدی

Hybrid View

  1. Top | #1
    SarGol

    یادگاری

    هشت
    شتاب مکن
    که ابر بر خانه ات ببارد
    و عشق
    در تکه ای نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمی را به خانه آورد
    آدمی در سقوط کلمات
    سقوط
    می کند
    و هنگام که از زمین برخیزد
    کلمات نارس را
    به عابران تعارف می کند
    آدمی را توانایی
    عشق نیست
    در عشق می شکند و می میرد

  2. Top | #2
    SarGol

    یادگاری

    انزده
    در این ایوان
    که اکنون ایستاده ام
    سال تحویل می شود
    در آن غروب ماه اسفند
    از همه ی یاران شاعرم
    در این ایوان یاد کرده ام
    مادرم
    در این ایوان
    در روزی بارانی
    سفره را پهن کرده بود
    برای فهرست عمر من
    ناتمام گریه کرده بود
    همه ی عمر در پی فرصتی بود
    که برای من در این ایوان
    از یک صبح تا یک شب
    گریه کند
    شفای من
    سالهای پیش در یک غروب پاییزی
    در
    خیابانی که سرانجام دانستم
    انتها ندارد
    گم شد
    مادرم
    در ایوان
    وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
    من و مادرم
    حدس زده بود
    صدای برگ ها را شنیده بودیم
    آمیخته به ابر بودم
    زبانم لکنت داشت
    قدر و منزلت اندوه را می دانستم
    پس
    هنگامی که گریه هم بر من عارض شد
    قدر گریه را هم دانستم
    همسایه ها
    به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
    که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است

  3. Top | #3
    SarGol

    یادگاری

    دفتر شعر یادگاری پنج
    پنج
    من بسیار گریسته ام
    هنگام که آسمان ابری است
    مرا نیت آن است
    که از خانه بدون چتر بیرون باشم
    من بسیار زیسته ام
    اما اکنون مراد من است
    که از این پنجره برای باری
    جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
    بی محابا ببینم

  4. Top | #4
    SarGol

    یادگاری

    دفتر شعر یادگاری بیست
    بیست
    فرصتی بخواهید
    تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
    شانه بزنید
    فرصتی بخواهید
    که مخفی ترین نام خود را
    که خون شما را صورتی می کند
    از
    رود بزرگ بپرسید
    به نام آن اسب
    به نام آن بیابان
    شما فرصت دارید
    تا چیدن گندم ها
    تا زرد شدن کامل گندم ها
    عاشق شوید
    فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
    نگویید
    گندم ها زرد شدند
    گندم ها چیده شدند
    نان گرم آماده است
    ولی
    شما کنار
    بوته های زرد ذرت باشید
    آب را در کوزه بریزید
    کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
    بگذارید
    ما
    شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
    دوست داریم

  5. Top | #5
    SarGol

    یادگاری

    دفتر شعر یادگاری بیست و یک
    بیست و یک
    هنگام روز
    کجا می روی
    در خانه بمان
    غمگینم
    گیلاس ها بر درختان نشسته اند
    پرنده از تنهایی
    پر نمی زند
    هراس دارد
    من
    همواره در روز
    زخم قلبم را به تو
    نشان می دهم
    در خانه بمان
    آوازها
    از خانه دور است
    یک ستاره
    هنوز در آسمان
    مانده است
    شب می شود
    گلهای سرخ
    در شب
    در باغچه دیده نمی شوند
    در باغچه یادبود تو است
    کنار این بوته های گل
    سرخ
    می خواستی بمیری
    مردی
    به تو بانگ زدیم
    تو را صدا کردیم
    تو مرده بودی
    یار من
    لحظه ای در بهشت
    دوام آور
    شب تمام می شود
    کلید خانه را
    گم کرده بودیم
    در کوچه ماندیم
    در کنار خانه
    علف ها روییده بود
    اما چه سود
    سایه نداشتند
    زاده شدم
    که لباس نو بپوشم
    جمعه ها تعطیل باشد
    در تابستان
    آب سرد بنوشم
    عشق را باور کنم
    کلمات مرا به ستوه نمی آورد
    انگشتانم
    در میان برگهای درختان
    تسلیم روز می شوم
    لباسها بر تنم
    کهنه است
    من
    در تابستان آب گرم
    می نوشم
    هنوز تشنه ام

  6. Top | #6
    SarGol

    یادگاری

    ده
    از دور حرکت می کنیم
    تا به نزدیک تو برسیم
    تو اگر مانده باشی
    تو اگر در خانه باشی
    من فقط به خانه تو آمدم
    تا بگویم
    آواز را شنیدم
    تمام راه
    از تو می خواستم
    مرا باور کنی
    که ساده هستم
    تو رفته بودی
    اکنون گفتم
    که تو هستی
    تو اگر نبودی
    نمی دانستم
    که می توانم
    باران را در غیبت تو
    دوست بدارم

  7. Top | #7
    SarGol

    یادگاری

    دو
    حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو
    را در باران
    می خواستم
    می خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در آینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماتده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن