برگ زردی در بهار
برگ زردی در بهار
دیدم و بی اختیار
شکوه کردم از بهار
گریه کردم زار زار
*
شکوه ئ ما نابجا بود از بهار?
یا خدایا ظلم کرده روزگار?
**
ما در این پیچ و خم اندیشه ها
در پی پیدایش این ریشه ها
ما در این پیچ و خم افکار خویش
در پی کاری بجز بازار خویش
***
ناگهان شوریده حالی سینه چاک
گویی که از عشقی هلاک
آمد ، رسید از گرد راه
معصوم و پاک و بی گناه
****
آری ، نسیمی آشنا
آمد و پیش چشم ما
رفتند در آغوش هم
دیوانه و مدهوش هم
رفتند و ما در حیرتیم
در زیر بار منتیم
شرمنده ایم از روزگار
بیچاره بود چشم انتظا
ر*****
شکوه ئ ما نابجا بود از قرار کی خدایا ، ظلم کرده روزگار