عشقت صنما چه دلبری ها کردی ،
درکشتن بنده ساحری ها کردی ،

بخشی همه عشقت به سمرقند دلم ،
آگاه نه ایی چه کافری ها کردی ،


از قافله جا ماندم تا هم قَدَمت باشم
تا در طبق تقسیم راضی به کَمَت باشم
آفت که به جانم زد کِشتم همه گندم شد
سهم کم من از سیب نان شب مَردم شد