چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا....تو به اندازه پروانه شدن زیبایی ،
بی آن که دیده بیند،
در باغ ...
احساس می توان کرد
در طرحِ پیچ پیچُِ مخالف سرایِ باد ؛
یأسِ موقرانه یِ برگی که
بی شتاب ؛
بر خاک می نشیند.
بر شیشه هایِ پنجره
آشوبِ شب نم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآئی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیایِ اخگری.
این
فصلِ دیگری ست
که سرمای اش
از درون
درکِ صریحِ زیبائی را
پیچیده می کند.
یادش به خیر پائیز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که بر پا
در دیده می کند!
هم بر قرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی سال:
خاموش
خود
من ام!
مطلب از این قرار است :
چیزی فسرده است و نمی سوزد
امسال
در سینه
در تن ام!