ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداعمن جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندیچه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
ای دوست، به دوستی قرینیم تو راهر جا که قدم نهی زمینیم تو را
اگر خواهی بسوزانی جهان رارخی بنما بیفشان گیسوان را
از این پوشیدهای رخ، یار فایزکه ترسی شب کسی بیند به خوابت؟
تو صبح عالم افروزي و من شمع سحرگاهيگريبان باز كن در صبح تا من جان برافشانم
موی توبر روی توشامیست بر رخسـار صبحرویتودر مویتوصبحیست در آغوش شام...
من حاصل عمر خود ندارم جز غمدر عشق ز نیک و بد ندارم جز غمیک همدم باوفا ندیدم جز دردیک مونس نامزد ندارم جز غم