قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی ومن بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم...
غلامرضا طریقی
یادش بخیر اتوبوسای دو طبقه و مسیر انقلابفکر کنم سال 72 بود ، از بابام یه پونصد تومنی گرفته بودم برم انقلابجزوه دانشگاهی (بهتره بگم جزوه های دانشگاهی ) بگیرمیه نونوایی نون بربری اونجاها هم هستدرست یادمه که زده بود هر نون دو تومن !!!پیش خودم حساب کردم اگه پونصد تومنم رو بدم نون بربریو ببرم خونه چی میشه!! دویست و پنجاه تا نون بربری
هیچی دیگه آخرش با اتوبوسای دوطبقه برگشتم خونه
اصلا من اسم گرونی نون رو آوردم ؟چیزی گفتم که جلدی میخا بری ادامه مطلب ؟
قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی ومن بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم...تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا برویمن به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهدتا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که مندر پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم
دردم این است که باید پس از این قسمت هاسال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم