نیوتن اگر جاذبه را درست می فهمید ..
معشوقه اش از درخت متنفر نبود
و در دفتر خاطراتش نمی نوشت :
" اشک های من هم / به زمین می افتاد
اما تو سیب را ترجیح دادی .




زنی برای اشتباه



اشتباه می گیری

من را با صندلی ، با در ، با دیوار

با عطر ملایم ِ زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند

و معلوم نیست تا کدام چهارراه

فقط زنی ست که کنارت نشسته!

حساب ِ تو از همه ی خیابان ها جداست

و از همه ی بیمارستان ها،اداره ها،بانک ها

حساب ِ تو چیزی نیست

که در کرایه ی یک مسیر کوتاه ، جا شود

تو با همه ی عابران ِ پیاده فرق می کنی

و با همه ی مردها

که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند

این را وقتی کنارت نشسته بودم و

برایم از عشق می گفتی ، فهمیدم

اما تو نفهمیدی

هر زنی که روسری اش قرمز بود

من نیستم!


"