نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: قیصر امین‌پور(دفتر دوم)

  1. Top | #1
    SarGol

    قیصر امین‌پور(دفتر دوم)

    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) باد بی قراری
    باد بی قراری
    این بوی غربت است
    که می آید
    بوی برادران غریبم
    شاید
    بوی غریب پیرهنی پاره
    در باد
    نه !
    این بوی زخم گرگ نباید باشد
    من بوی بی پناهی را
    از دور می شناسم :
    بوی پلنگ زخمی را
    در متن مه گرفته ی جنگل
    بوی طنین شیهه ی اسبان را
    در صخره های ساکت کوهستان
    بوی کتان سوخته را
    در مشام ماه
    بوی پر کبود کبوتر را
    در چاه
    این باد بی قراری
    وقتی که می وزد
    دلهای سر نهاده ی ما
    بوی بهانه های قدیمی
    می گیرد
    و زخمهای کهنه ی ما باز
    در انتظار حادثه ای تازه
    خمیازه می کشند
    انگار
    بوی رفتن
    می آید

  2. Top | #2
    SarGol
    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) بی قراری
    بی قراری
    ناودانها شر شر باران بی صبری است
    آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
    کفشهایی منتظر در چارچوب در
    کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
    پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
    در تب دردی که مثل زندگی جبری است
    و سرانگشتی به روی شیشه های مات
    بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "

  3. Top | #3
    SarGol
    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) تعبیر خواب
    تعبیر خواب
    دیشب دوباره
    گویا خودم را خواب دیدم :
    در آسمان پر می کشیدم
    و لا به لای ابرها پرواز میکردم
    و صبح چون از جا پریدم
    در رختخوابم
    یک مشت پر دیدم
    یک مشت پر ، گرم و پراکنده
    پایین بالش
    در رختخواب من نفس می زد
    آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
    بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
    بر شانه هایم
    انگار جای خالی چیزی...
    چیزی شبیه بال
    احساس می کردم !

  4. Top | #4
    SarGol
    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) خورشید روستا
    خورشید روستا
    در شعر های من
    خورشید
    از موضع مضایقه می تابد
    خورشدهای زرد مقوایی
    و آسمان سربی
    با بادهای سر
    در شعر های من جریان دارد هر چند
    این برگهای کاهی
    با این حروف سربی سنگین
    بر بالهای باد سفر می کنند
    اما
    خورشید های شعر من ، اینجا
    خورشید نیستند اینجا
    خورشیدهای شعر مرا باد می برد
    این درد کوچکی نیست
    در روستای ما
    مردم
    شعر مرا به شور نمی خوانند
    گئیا زبان شعر مرا ، دیگر
    این صادقان ساده نمی دانند
    و برگهای کاهی شعرم را
    - شعری که در ستایش گندم نیست -
    یک جو نمی خرند
    از من گذشت
    اما دلم هنوز
    با لهجه ی محلی خود حرف می زند
    با لهجه ی محلی مردم
    با لهجه ی فصیح گل و گندم
    گندم
    خورشید روستاست
    وقتی که باد موج می اندازد
    در گیسوی طلایی گندمزار...
    خورشید های شعر من آنجاست !

  5. Top | #5
    SarGol
    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) رفتن ، رسیدن است
    رفتن ، رسیدن است
    موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
    ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
    تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
    شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
    ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
    پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
    پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
    اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
    ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
    آیین آینه ، خود را ندیدن است
    گفتی مرا بخواهن ، خواندیم و خامشی
    پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
    بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
    خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

  6. Top | #6
    SarGol
    رفتن ، رسیدن است
    موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
    ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
    تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
    شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
    ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
    پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
    پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
    اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
    ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
    آیین آینه ، خود را ندیدن است
    گفتی مرا بخواهن ، خواندیم و خامشی
    پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
    بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
    خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

  7. Top | #7
    SarGol
    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) فردا
    فردا
    دیروز
    ما زندگی را
    به بازی گرفتیم
    امروز، او
    ما را ...
    فردا ؟

  8. Top | #8
    SarGol
    دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) فصل تقسیم
    فصل تقسیم
    چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها
    دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
    با گل زم سر راه تو آذین بستیم
    داغهای دل ما ، جای چراغانیها
    حالیا دست کریم تو برای دل ما
    سرپناهی است در این بی سر و سامانیها
    وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
    ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
    فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
    فصل تقسیم غزل ها و غزلخوانیها
    سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
    تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
    چشم تو لایحیه ی روشن آغاز بهار
    طرح لبخند تو پایان پریشانیها

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن