ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا



من کیم کز چون تویی بویی رسدجان مرا





جان ودل پردرد دارم هم تودرمن می نگر





چون توپیدا کرده ای این راز پنهان مرا





زآرزوی روی تودرخون گرفتم روی ازآنک




نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا




گرچه از سرپای کردم چون قلم درراه عشق




پاوسرپیدانیامداین بیابان مرا




گر امیدوصل تودرپی نباشدرهبرم




تا ابد ره درکشدوادی هجران مرا




چون تومی دانی که درمان من سرگشته چیست؟




درونم ازحدشدچه می سازی تودرمان مرا





جان عطار ازپریشانی است همچون زلف تو





جمع کن برروی خودجان پریشان مرا