بکشمت غمزه ی آن شوخ بی گناه مرا
فکند سیب زنخدان اوبه چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زندگی سیاه مرا
دلم بجاودماغم سلیم بودولی
زراه رفتن اودل بشدزراه مرا
هزاربارفتادم به دام دیده ودل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
زمهراونتوانم که روی برتابم
زخاک گوراگربردمدگیاه مرا
زجور اوچوبمیرم زنوشوم زنده
اگربه چشم عنایت کند نگاه مرا
عبید ازکرم یاربرمدارامید
که لطف شامل اوبس امیدگاه مرا