چه شغل عجیبیشروع هفته تو را می بینمباقی هفته به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم



به باران ها چه کسی یاد می دهد
موسم پائيز طوری بباردكه هيچ گلی از خانه خود بيرون نيايد.نقشه‌های جهان به چه درد می‌خوردنقشه‌های تو را دوست دارم
كه برای من می‌كشی
خطوط مرزی و رودخانه‌ها، ‌متروها، خانه‌ها
نقشه كوچكت را دوست دارم
كه دیده بانان چهارسویش
از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت می‌كنند
و من این سو تا آن سویش را
با غلتی طی می‌كنم