شده تا نیمهء شب در بزنی، وا نکنند؟
یا دری را شده با سر بزنی، وا نکنند؟
پشت در، بید بلرزی و به جایی برسی
که تهِ فاجعه پرپر بزنی، وا نکنند؟
تو بدانی که یکی هست که بیطاقت توست
باز تا طاقت آخر بزنی، وا نکنند؟
خندهای کردم و گفتم: دل من! گریه نکن
تو اگر صد شب دیگر بزنی، وا نکنند
این در بسته، عزیز دل من! بسته به توست
شده باور کنی و در بزنی، وا نکنند؟