نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    5652
    نوشته ها
    1,086
    پسندیده
    264
    مورد پسند : 885 بار در 731 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

    چه کسی خواهد دید
    مُردنم را بی تو ؟
    بی تو مردم ، مردم
    گاه می اندیشم
    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
    آن زمان که خبر مرگ مرا
    از کسی می شنوی ، روی تو را
    کاشکی می دیدم
    شانه بالازدنت را
    بی قید
    و تکان دادن دستت که
    مهم نیست زیاد
    و تکان دادن سر را که
    عجیب ، عاقبت مرد ؟
    افسوس
    کاشکی می دیدم
    من به خود می گویم
    چه کسی باور کرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاکستر کرد ؟
    به سلامتی گرگی که فهمید چوپان خواب است
    اما زوزه اش را کشید
    تا از پشت
    خنجر نزند




  2. کاربر مقابل پست mohamad.uk عزیز را پسندیده است:

    y@saman (02-09-2018)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    5652
    نوشته ها
    1,086
    پسندیده
    264
    مورد پسند : 885 بار در 731 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    با شعر به خودم كافور مى زنم كه نپوسم، با شعر خودم را موميايى مى كنم كه دست كم وقتى قرن ها بعد كه برگشته اى، آخرين نگاهم به بهتِ آمدنت، سالم مانده باشد.
    مى ترسم، از اين كه بين اينهمه جمجمه لبخندم را نشناسى مى ترسم. با شعر به خودم رگ و پوست مى تنم كه پوست و استخوان شوم از نبودنت كه قرن ها بعد كه برگشته اى دلت برايم بسوزد و نوازشم كنى و بگويى الهى بميرم و من نگفته برايت مرده باشم.
    مى ترسم، از اين كه بين اينهمه استخوان كه خُرد مى شوند زير پاهات گوشتِ تنم بريزد، مى ترسم .
    با شعر به خودم عطر مى زنم كه قرن ها بعد كه برگشته اى بوى تنت نپريده باشد از سرم.
    مى ترسم، از اين كه تجزيه شوم و بوى تو با خاك و نسيم پخش شده باشد مى ترسم.
    با شعر، خدا مى شوم و خودم و تو را در آتش جهنم مى سوزانم كه جزاى اين اينهمه جدايى همين مى توانست باشد و بعد، گناهان مان كه پاك شد در بهشت به جرمِ گندم و سيب، به زمين تبعيدمان مى كنم كه تو قابيل شوى و مرا به صليب بكشى و بُكشى و خاكسترم كه به دجله ريخته اى حتّى، به جاى انالحق نام تو را صدا كند كه قرن ها بعد كه برگشته اى نام خودت را به خاطر بياورى و به خودت بگويى اين صدا را كجاى اينهمه همهمه شنيده اى...
    مى ترسم،
    مى ترسم اين قصّه تمام شود و
    سطر آخر آن تو نباشى
    و كلاغ پيرى به خانه مان برسد
    كه گردن آويز نقره ى تو را
    به منقار دارد



    به سلامتی گرگی که فهمید چوپان خواب است
    اما زوزه اش را کشید
    تا از پشت
    خنجر نزند




  4. کاربر مقابل پست mohamad.uk عزیز را پسندیده است:

    y@saman (02-09-2018)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن