نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: یعنی باور کنم که تو به من دروغ گفتی ؟ تو و دروغ ؟

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

    یعنی باور کنم که تو به من دروغ گفتی ؟ تو و دروغ ؟

    خفته در تنگنا ی زندگیم .



    چی بگم ؟از پاییز دلم ؟ ازاینکه زمستونی شدم ؟



    عزیز دلم

    روزها را به آرامی با دردی که در درونم هست طی میکنم و شبها...آه خدایا شبها،

    به آسمان چشم میدوزم و نجوائی با خدایم دارم .بعد با تو حرف میزنم . گذر زمان را حس نمیکنم .

    لحظات با تو بودن مثل پرده سینما جلوی چشمانم را میگیرند . یادآوری لحظه به لحظه های با تو بودن .

    گفت و شنودهایمان . و کلمه به کلمه حرفات ....



    چقدر به تو نیاز دارم ،چقدر دلتنگ توام ،

    تنها وقتی رو که میتوانم بی مهار کردن اشکهایم با تو حرف بزنم همین ساعات شبانگاهیه

    که تنها و بیکس روبروی همون دیوار ایستاده ام . بی مهابا اشک میریزم

    و با تو حرف میزنم .

    میدونی چیا بهت میگم ؟

    چقدر نیاز دارم که سرم رو روی سینه ستبرت بگذارم و اشک بریزم .

    چقدر به دستهای اطمینان بخش تو نیاز دارم که سرمو وقت گریه نوازش کنند.

    چقدر به بوسه لطیف و نرمت نیاز دارم تا آروم بگیرم . چقدر دلم هوای بوی تنت رو کرده .



    نمیدونی اون وقتائی که بی دغدغه و بی رودرواسی حرفامو بهت میزدم چقدر آروم بودم .

    خیالبافی هامون... یادته ؟

    اون وقتائی که از راه میرسیدی و منتظر میشدی تا بچه ها برن اتاقشون و تو فرصتی پیدا کنی برای درآغوش گرفتنم ....

    خدایا چی شد؟

    چرا اینطوری شد؟ من هنوز هم برای تو بال بال میزنم هنوز هم در رویای درونم با تو نجوا میکنم .

    هنوز هم فریاد میزنم که دوستت دارم .

    من بتو احتیاج دارم . عشق رو گدائی نمیکنم .من عشق رو از تو می طلبم .

    آره بی غرور شدم اما فقط برای تو ... درمقابل توست که هیچ غروری ندارم .



    چقدر عکسهاتو بغل بگیرم و ببوسم و باهاشون حرف بزنم ؟



    چقدر روی این صفحه ی ساکت وب بنویسم و جوابی نشنوم ؟



    چقدر روی کاغذای سفید رو سیاه کنم ؟



    چقدر با دیوار آجری که حالا تعدادش کمتر شده حرف بزنم ؟



    چقدر با ستاره ات دردل کنم ؟


    چقدر خدا رو خسته کنم ؟؟؟



    بخدا قسم قلبم خیلی درد میکنه از وقتی که تو رفتی لحظه ای آرام نبوده ام .

    درد همه وجودمو گرفته . آخر من چه گناهی کرده ام که نمی آیی ؟

    که نمی خواهیم ؟ لعنت بر باعث و بانیان این جدائی .

    مرگ بر آنهایی که نخواستند تو کنارم باشی . نفرین بر آنها که تو را از من جدا کردند .



    من دارم میمیرم . ایستادگی ام فقط به امید بازگشت توست .

    برای با تو بودن و در کنار تو بودن ... وگرنه تاحالا ...







    آه خدای من یعنی باور کنم که همه حرفات دروغ بوده ؟

    باور کنم که با من بازی کردی؟

    باور کنم که تمام این وقت نداشتن ها و محرومیت ها فقط برای من بوده ؟

    ولی دیگران از مهر و محبت تو بهره بردن ؟



    آخه چرا ؟ چرا؟ مگه من با تو چیکار کرده بودم ؟‏

    مگر جز صداقت عشقم . مگه جز محبتم . جز خلوص مهرم کاری با تو کرده بودم؟

    که مرا مستوجب چینین بلائی کردی ؟ این چندروزه مرتب منتظرت بودم که یا زنگ بزنی یا بیائی اما هیچکدام .

    دریغ از یه اس ام اس . دریغ از یک پیام . گفتم : خوب گرفتاره و مزاحم داره و نمیشه ...

    ولی بعد فهمیدم تمام این فرارها و تماس نگرفتن ها و گرفتاریها و غیره ...

    فقط در مورد من صدق میکنه . فکر میکردم به صرف اینکه تعطیلات میری سفر

    حتما تو این چند روزه تماس میگیری .اما وا اسفا که فهمیدم فقط این منم که نباید با تو تماس داشته باشم یا تو بامن .

    چون خودت اینو میخوای . چون خودتی که ؟‏آه .... چرا ؟‏چرا بهم دروغ گفتی .

    چرا مظلوم گرائی کردی ؟‏آخه من چه بدی در حق تو کرده بودم . دلم داره میترکه ....

    دلم برای خودم سوخت .با یه زمان کوتاه به کوتاهی یک فریاد همه چیز زندگیم

    زیر و رو شد قبل از اینکه بتونم خودمو به اون عادت بدم .

    آره میدونم که دیگه جای پر زدن تو آسمون نیست ،وسط قلب زمینه ...



    میدونی باهام چیکار کردی؟ آخه چرا با من بازی کردی ؟ چرا ؟‏بگو ، د بگو دیگه بی انصاف چرا؟

    واسه چی اینطوری ؟‏ خوب یک دفعه خنجرتو توی سینه ام فرو میکردی چرا ذره ذره ذوبم کردی ؟

    جرئت نداشتی یه دفعه منو بکشی ؟ میگفتی خودم اینکار رو میکردم تا برای همیشه از ذهنت محو بشم .

    چرا باهام بازی کردی ؟

    نمی بخشمت .نمی بخشمت .

    بهت گفته بودم هیچوقت با من بازی نکن . گفته بودم هروقت منو نخواستی رک و پوست کنده بگو ...

    و تو میگفتی من اینطوری هستم اگه نخوام کسی نمیتونه منو مجبور کنه که بمونم .

    من تو رو مجبور کرده بودم ؟‏من زنجیر به دست و پات بسته بودم ؟ من مزاحمت بودم ؟

    ‏ یادته گفته بودم از دروغ بیزارم ؟‏یادته ؟‏من تو رو روراست ترین موجود روی زمین میدونستم

    امکان نداشت باورم بشه که تو حتی برای مصلحت دروغ بگی .

    تو یه قدیس بودی برای من که هیچوقت گناه نمیکنه و ریا نمیکنه و بازی با آدما رو متنفره ...

    وای بر من وای بر من که شدم بازیچه ...



    نمیتونم هنوزم باورم نمیشه که تو بامن بازی کرده باشی .

    اگه صد در صد مطمئن بشم دیگه نمی بخشمت .

    واگذارت میکنم به خدا و نفرینت میکنم . آخ قلبم به شدت درد میکنه ....

    حالم بده ...

    خیلی حالم بده

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    میدانی چه میشود؟ وقتی تمام احساس و عشقت را جمع کنی

    و همه را به یک نفر هدیه کنی ؛ مایه نشاطش باشی و تمام

    تلاشت شاد نگه داشتن او باشد اما او بی تفاوت و بی اعتنا
    باشد؟ اینچنین است که ل ح ظ ه های خاموش جان میگیرد .






اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن