جدی نمی گیرد چرا چشمت تماشا را؟
یک پاسخت حل می کند صدها معما را
چشمک بزن، دل را ببر تا عمق چشمانت
دیوانه کن ما را و مجنون کن دل ما را
ای چشمهایت، چشمه ی احساس و شیدایی
شرمنده ی چشمان خود کن هرچه لیلا را
سبزینه های عشق را در چشم خود داری
ای فتنه ی چشمتو زیبا کرده دنیا را...
باران چشمم را ببین و همدم من باش
با من بگو راز دو چشم مست و زیبا را
در چشمهایت می توان حتی خدا را دید
جا داده ای در چشمهایت عرش اعلا را
از عرش چشمت بر زمین من نگاهی کن
جدی نمی گیرد چرا چشمت تماشا را؟
غصه ها، با خنده ات، انگار یادم می رود
سنگلاخ راه این دیدار یادم می رود
می رسی از راه، می خندم میان کوچه و
علت این تکیه بر دیوار یادم می رود
شکوه ها، در سینه دارم، تا بگویم، حیف که
تا تو می آیی، غمم هربار یادم می رود
می سرایم شعر تا پیشت بخوانم عشق من!
از خجالت سربه زیر، اشعار یادم می رود
می رسی می خندی و اینجا نمی مانی، چرا....
پیش پایت خواهش و اصرار یادم می رود؟
ای به جانم دردهایت، اندکی پیشم بمان
در حضورت این تن تبدار یادم می رود
"من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود