تا چشم به هم زد دل من روز سفر شد
از خواستنت قسمت من خون جگر شد


از بعد تو و رفتن تو هر که مرا دید
هی زخم زبان زد به دلم هر چقَدَر شد


یک عمر به امید وصال تو نشستم
ای داد از این عمر گرانمایه که سر شد


یک دشمن سرسخت شدی یار قدیمی
چون شاخه درختی که به تدریج تبر شد


رفتی که فراموش شوم از نظر، اما
از کوچه‌ی بی رونق ما بگذر اگر شد




محمد_شیخی