ياد بگذشته بدل ماندو دريغ............نيست ياري که مر ياد کند
ياد بگذشته بدل ماندو دريغ............نيست ياري که مر ياد کند
ديده ام خيره به ره ماندو نداد.... نامه اي تا دل من شاد کند
در دلش جايي اگر بود مرا...... پس چرا يده زديدارم بست![]()
تو رهرو ديرينه ي سر منزل عشقي.............بنگر که ز خون تو ز هر گام نشان است
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده ي وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟
تو را ميخواهم اي چشم فسون بار............ که ميسوزي نهان از دير گاهم
مگر داين شب دير انتظار عاشق کش........به وعده هاي وصال تو دارندم
وين سيل گداران را از سينه فرو ريزم.............چون گريه گلو گيرد چون ابر فرو بارم
وين سيل گداران را از سينه فرو ريزم..........چون گريه گلو گيرد چون ابر فرو بارم
مرا که مست توام اين خمار خواهد کشت.......... نگاه کن بدست که ميسپارندم